چه برکتی داشت این فرستادن خانواده به خونه باغ بیرون شهر، برای من! :)
بعدا مفصل از ماجرای بسیار مهم این سه چهار روز مینویسم (اینم مثل همهٔ اون هزار و یک ماجرای قبلی که میخواستم بگم یا بنویسم :| -_- ♂)
اما فعلا همین یه نتیجهشو ببینید تا بقیهش رو هم در فرصت مقتضی () براتون تعریف کنم. اینجا
حالا این چی هست؟
کادوی روز مرد میباشد :) دیگه قسمت خرابکاری شدهش اونقدر واضحه که نیازی به اشاره هم نیست حتی ♂ ولی همینه که هست
از خداشونم بود تازه!
تازشم اینم اشانتیون دادم بهشون برن حسابی عشق کنن. (مثل اینا که بقیه پولشونو نمیگیرن و میگن با بقیهش برو عشق و حال )
بعله ما اینیم دیگه
تازهترشم اینکه محض رضای خدا این کارو کردیم واسه دو تا صنوبر عاشق (آخه یه خورده خوش قد و قامت هستن)
میدونم میدونم که بهم افتخار میکنید. خواهش میکنم. منم به خودم افتخار میکنم :)
(نوشابه باز کردنهای جوجه خروسی برای خودش که نمیذارن قاطی مرغا بشه و خب خروسم حساب نمیشه. روز پسرم که نداریم )
البته خوشبختانه از روز مرد بینصیب نیستم و یه جفت جورابم واسه تولد من میخرن :| :/
گهگاهی هم واسه تنوع یه شرت و زیرپوشی اون وسط مسطا گیرمون میاد. خوبه دیگه. راضیام به رضای خدا. همینشم که از دست خانوما میچکه باز جای شکر داره.
درباره این سایت